| Full OF Empty |
|
27.12.03
آی آدمها که در خانه نشسته اید، کلاه ایمنی سرتان کنید، بخوابید. خدا کرمش گرفته. □ نوشته شده در ساعت 22:18 توسط - 15.12.03
دانلود كردن بازي ها به اضافه تحليل حركت به حركت. in-depth analysis of game 4 □ نوشته شده در ساعت 21:59 توسط - 10.12.03
سفسطه گري! يا داستان پردازي آنلاين!
........................................................................................او يك احمق به تمام معناست.وقتي صحبت مي كند مي رود آن بالا دستهايش را اين طوري... اوه... يكي توی گوشم وز وز می کند!"مگس انگار دهانش به کف دست و پايش جسبيده. پس چطور مزه ي زباله ها را مي چشد؟!"... تك تك جملاتش نشان از اطلاع دقيق او دارد. براي عقايدش احترام قايل است. وای خدايا! دارم کر می شوم. دارم دیوانه می شوم. کاش يك سنگ داشتم.... توی سرش.... اما او که پريدن بلد نيست. که مثل "کلاغ ِ روی درخت حياط" بپرد و گورش را گم کند. از اين نظر شبيه فيل است! از کلاغ بودن فقط آواز خواندنش را یاد گرفته... پنير هم ندارد. روباهش هم که من نيستم. اصلا خودش هم که چندان خوردنی نيست...اوووغ غ غ غ ... از آن آدم های بد مزه است که با منطقی گری اش ديوانه ات می کند. مثل يک تکه سنگ می ماند که روی آدم آتش گرفته بياندازندش.... من "آتش گرفته" هستم. او سنگ... . آخ خ خ .... "سوختم! شکستم! کمک! کمک! کسی آمبولانس خبر می کند؟ هیچ کس آچار فرانسه ندارد؟ اقلا يك ليوان آب ميوه...." از بس داد کشيدم گلويم پاره شد! من که مي دانم! صداي ناموزون مرغابي بازتاب ندارد.... دارد؟!! ندارد؟!!! دارد؟!!!!!!! به چه زبانی حرف می زند؟ ترجمه هم می شود؟! حتما فارسی حرف نمی زند!...توي فارسي هيچ عبارتي پيدا نمي كنيد كه با "کلاغ فیل نمای بند باز" هم قافيه شود.... توي هيچ زباني پيدا نمي كنيد.فارسی که اصلا امکاناتش کم است اصلا نمی توانی بدون اشاره مستقيم بفهمانی اين "او"، She هست يا He . اصلا يادت می رود چه می خواستی بگويي.... ""فقط می دانی که يک منطق عظيمی پشت حرف های احمقانه ات پنهان شده که عميقا به آن معتقدی. "" □ نوشته شده در ساعت 20:54 توسط - 8.11.03
ف.ن.: اين وجدان بي شرف!
........................................................................................پيشاپيش مي دوي؟ _ كارت شباني است يا چيزي جز همگاني؟ _ مورد سوم اين كه شايد از گريزندگاني؟ نخستين پرسش وجدان! چيزي اصيلي؟ يا يك بازيگر و بس؟ نمايشگر چيزي هستي يا اصل آن چه به نمايش در مي آيد؟__يا سرانجام جز بازيگري تقليد گر نيستي؟ دومين پرسش وجدان! اهل تماشايي؟ يا دست به ياري دراز كردن؟ يا چشم برگرداندن و بر كناره رفتن؟...سومين پرسش وجدان! اهل همراهي هستي؟ يا پيشاپيش رفتن؟ يا راه خود را رفتن؟...بايد بداني كه چه مي خواهي، و اين كه واقعا مي خواهي. چهارمين پرسش وجدان! ** ف.ن يك آدم مهمي است، انگار. من خوشم نمي آيد اسمش را بياورم. به چند دليل.... □ نوشته شده در ساعت 21:46 توسط - 31.10.03
اين آگهي فقط تا ته(=آخر) بارون اعتبار دارد!
........................................................................................با اين باروني كه اون بيرون اومده،... من رمانس خونم بالا زده. خواهش مي كنم هر چه سزيع تر يك خانم (دختر خانم!) زيبا با من ديدار كنه تا 24 ساعت با هم رمانس داشته باشيم! پولش رو هم ساعتي مي پردازيم.( به شرطي كه از ته قلب عاشقم بشه!) البته براي رمانتيك تر شدن ماجرا سعي كنيد اين ديدار كاملا اتفاقي صورت بگيره. مثلا زير بارون جلوي بقالي محلمون به صورت كاملا اتفاقي بخوره به من و همه پياز سيب زميني ها مو بريزه رو زمين. بعد اتقاقي مسيرامون يكي بشه، بعدش توي تاكسي رمانسمونو شروع كنيم. □ نوشته شده در ساعت 05:47 توسط - 24.10.03 In the world there are only two tragedies. One is not getting what one wants, and the other is getting it. -Oscar Wilde □ نوشته شده در ساعت 08:39 توسط -
شرق
........................................................................................واقعيت آن است كه شيرين عبادي و شيرين عبادي ها كه همواره مورد الطاف سازمان ها و مجامع بين المللي هنرواقعيت آن است كه شيرين عبادي و شيرين عبادي ها كه همواره مورد الطاف سازمان ها و مجامع بين المللي هنري، ادبي، سياسي و حقوقي قرار مي گيرند، اين لطف را بيش از آن چه كه مديون افكار و عقايدشان، مبارزاتشان، محروميت هايشان، تلاش و تقلاهاشان براي اهداف و آرمان هاي بشري باشند، آن را مديون سيمايي هستند كه از ايران در جهان تصوير شده است. اگر شيرين عبادي با همين دستاورد در تركيه يا پاكستان زندگي مي كرد (چه رسد به آمريكا، انگلستان يا كانادا) آيا نامزد دريافت صلح نوبل مي شد؟ واقعيت آن است كه بعضا به دست خودمان و عملكردمان و بعضا از روي بغض و دشمني آن چنان تصويري از ايران در دنيا ترسيم شده كه اگر كسي يك چهارپايه بگذارد در وسط ميدان توپخانه اعلام كند كه زمين كروي است، ممكن است سال آينده نامزد دريافت جايزه نوبل در فيزيك و كيهان شناسي شود. از 11 سپتامبر به اين سو، و ظهور بن لادن و القاعده، گل بوديم و به سبزه نيز آراسته شديم. خنده دار است، اما بعد از تصوير تابناك جمهوري اسلامي ايران در دنيا، شيرين عبادي جايزه نوبلش را بايد مديون اسامه بن لادن، 11 سپتامبر و القاعده باشد. اعطاي نوبل به عبادي بيش از آن چه كه مديون تلاش هاي وي باشد، مديون فيلم هاي مستندي است كه از سنگسار كردن زنان و مردان گرفته شده. اعطاي نوبل به عبادي مديون جمجمه خرد شده زهرا كاظمي، حكم اعدام آقاجري و توصيف شدن ايران به عنوان بزرگترين زندان روزنامه نگاران در دنياست. نمي دانم اگر روزي قرار مي شد خانم عبادي جايزه نوبلشان را به فردي يا گروهي مي توانستند اعطا كنند از اين صف گسترده چه كسي و كدام گروه را انتخاب مي كردند. شايد ايشان آن را به «فرشته» معصومي كه ديگر در ميان ما نيست به نام آرين تقديم مي كردند كه قرباني قانون حضانت در ايران شد. همان قانوني كه بحق كمتر كسي را مي توان در ايران سراغ گرفت كه به اندازه شيرين عبادي با آن در افتاده باشد. نه خانم عبادي! باور كنيد نمي خواهم از ارزش كارتان بكاهم. اتفاقا من(من هم!) شما را افتخار ايران مي دانم و معتقدم كه از امروز مسئوليت شما و رسالتتان ديگر به زنان و كودكان ايران محدود نمي شود. چرا كه اكنون بار سنگين دفاع از همه زنان و كودكان محروم از حقوقشان در همه كشورها بردوش شما قرار گرفته زيرا جايزه نوبل، شما را اكنون شخصيتي فراملتي و فراكشوري كرده است. شما ديگر به ايران تعلق نداريد و در سطح و مقامي بين المللي قرار گرفته ايد. شما مي توانيد جايزه نوبلتان را به «آرين» تقديم كنيد به عنوان سمبل همه كودكاني كه به دليل قانون حضانت از بزرگترين نعمتي كه خداوند به آنها داده يعني مهر و آغوش مادر محروم مانده اند. اما آرين هاي كشور ما و جوامع ديگر هم از امروز به بعد بر روي شما حساب باز كرده اند. □ نوشته شده در ساعت 08:25 توسط - 13.10.03
تمام احمق ها برای حماقتشان دلیل دست و پا می کنند!
........................................................................................بعد از مدت ها سوار اتوبوس شدم. و بعد از مدت ها نفرت و خستگی را حس کردم. و فقر را دیدم و تنفر را و بیزار شدم از خودم. و از دیگران هم... سرشار از کلمات مایوس کننده و کسالت بارم. ولی حوصله هیچ کدامشان را ندارم. به خانم عبادی فکر می کنم و استقبال از او و این که مهرانگیز کار را بیشتر از او دوست دارم. فقط به این دلیل که به نظرم از خانم عبادی زیبا تر می آید.... □ نوشته شده در ساعت 23:50 توسط - 14.9.03 بدي بازي هايي مثل SimCity اينه كه آدم ظرف يكي دو روز در ابعاد منطقه اي و بعضا جهاني به پوچي مي رسه. لعنت كه به تجارتي كه آسون به سود دهي مي رسه و هي خودشو تكرار مي كنه. در ضمن: اين بازي خيلي احمقانه طراحي شده. شهر كه به اين سادگي.... من نمي دونم با اين جا چكار كنم! دلم نمي آد تعطيلت كنم لعنتي عوضي! □ نوشته شده در ساعت 19:01 توسط - 7.9.03 ........................................................................................ 3.9.03
دارم با رشد شانه هاى ميت راه مىروم، آتفه چهار محاليان
........................................................................................با چشمهاى ترسيده نگاهم نكن ميت من با بىضلعى تو هستم بر آسفالت كه در ظهيرالدوله انگشت فروغ درخت شده بود به مادرم مىگويم: سكته بهتر از اين نمىشود دارم با رشد شانههاى ميت راه مىروم □ نوشته شده در ساعت 20:53 توسط - 2.9.03 من اگه جای دخترا بودم به جای این کیف های سفید کوچیک و بی مصرف، که این جوری (همین جوری) دستشون نگه می دارن یه سبیل مصنوعی (این جوری: ) می خریدم و بالای لبم نگهش می داشتم :)
□ نوشته شده در ساعت 09:24 توسط - 29.8.03
شعر خیال انگیز 5 (نیست در جهان) یا (بگذار چراغی روشن کنم)
........................................................................................ای خورشیدء ای روزء ای حقیقتء ای معنا؛ خبرگزاری ماه ، ماه سیاه روی دودوزه بازء با آن روشنی دروغین اش، انعکاس می دهد ستاره ای را که " نیستی"! ای سنگء ای داغء ای لباس کهنه س هرروزه ی آسمانء ای ار تجاعء ای تکرار! □ نوشته شده در ساعت 19:19 توسط - 20.8.03
دارم با رشد شانه هاى ميت راه مىروم، آتفه چهار محاليان
........................................................................................آمبولانس كه رفت كفن مرد سوراخ شده بود و از پارگي كفن، خطوط سفيد پخش شد بر آسفالت ميت نگاه كرد به آب و از ارتفاع پل خودش را انداخت در خلوتي هوا آن وقت تيتر همه روزنامه ها درشت.... فوق العاده! فوق العاده! فردا هوا سرد است دور صادق هدايت تان شال بپيچيد! □ نوشته شده در ساعت 10:05 توسط - 10.8.03 همه چير خيلي سريع پيش رفت. فگر نمي كردم اين همه مسخره باشد! خوبي اش اينه كه جمعه تموم مي شه! □ نوشته شده در ساعت 08:43 توسط -
حقيقت مدرج.
........................................................................................صبح كه خورشيد از درون نقاله طلوع كرد... دقت حرف اول را مي زند. هشتاد و دو سانتي متر؛ اين عمق طنابي است كه مرد را سر پا نگه داشته است . «ارتفاع نفرتش را كه در دو بعد اصلي ضرب كني، درازا مي شود عمق!».... 360 درجهّ! نقاله را به هر طرف كه مي چرخاند، خورشيد همان بود كه بود! با همان سوزانندگي شوم ... ارتفاع احساسش را به روي مختصات جهالتش تصوير كردند و چند خط صاف باقي ماند و يك پرگار. سوزن را روي مركز وجدانش گذاشتند و دايره اي (دردناک!) او را و نیازهای حقیرش را از دنیای حقیقی جدا کرد و بعد دایره را هي سياهش كردند و هي سياهتر كردندش و آخر سر يك سوراخ سياه بزرگ او را درون خودش كشيد. جايي كه ديگر از روشنايي و ابزار دقيق ضميمه اش جز صدايي نمي آمد! «كسي نيست يك لگد به اين چهارپايه ي زير پاي من بزند؟!!». □ نوشته شده در ساعت 08:32 توسط - 2.8.03
Amy Hit The Atmosphere - CountingCrows
If I could make it rain today
□ نوشته شده در ساعت 18:41 توسط - از رانندگي در خيابان خلوت مي ترسم. يكنواختي اش ديوانه ام مي كند. هر آن ممكن است بي مقدمه به ديوار بكوبم. مي ترسم. از ديوانگي ام... □ نوشته شده در ساعت 18:03 توسط -
رنگ مورد علاقه ام، خاكستري است!
........................................................................................هي! كوه را خاوت تر خيلي بيشتر دوست دارم. به يادم مي آيي.نمي توانم فكر تو را از سرم بيرون كنم. آيا شايسته ي اين برخورد بوده ام؟ آيا جايي در دوستي كم گذاشته ام؟ قبول دارم. در بازي با كلمات ، در ابراز صريح احساسات دوستانه ام، چندان ورزيده نيستم. هيچ وقت نخواسته ام و نتوانسته ام خودم را جايي فراتر از آن چه هستم نشان دهم. شايد راست مي گويد كه "ميوه ي رسيده را بايد گاز زد". يا آن يكي كه مي گويد "اگر گاز نزني، گازش مي زنند".... مي داني، اين مسابقه مرا بدجوري دلزده مي كند. شايد دوست نداري "رو" بازي كردن را. شايد...شايد... بيش از حد در دوستي هايم صداقت به خرج مي دهم. خودم را به ابتذال كشانده ام. شايد! شايد صداقت دوستانه ام از مرزهاي انسانيت تو فراتر است. بايد ياد بگيرم. بايد دورنگي را ياد بگيرم. بايد هميشه چند برگ توي آستينم پنهان كنم. تو را نمي شود اين طور مغلوب كرد. تو پيچيده تر از آني كه.... يك چيز آزارم مي دهد. مي خواهم بدانم؛ دقيقا آخرين باري كه به من فكر كرده اي را يادت هست؟ مي دانم جوابت را! و همين اذيتم مي كند كه چرا نمي توانم "حرفه اي تر" فكر كنم. در باره ي يك "موضوع جديد تر". □ نوشته شده در ساعت 18:00 توسط - 31.7.03 نامه نوشته ام براي يك گروه انگليسي زبان چند سوال پرسيده ام....همه ي angle (زاويه)ها رو نوشته ام angel به جاي university هم نوشته ام univercity! يعني بايد از بقيه اش چيزي بفهمند ؟! □ نوشته شده در ساعت 17:38 توسط -
ســـــــو ء ِِِ ِ تفا ُ ُ ُهم.
يكبار هم بي مقدمه آمد و متن را ــــــ كه آنقدر سپيديِ بينِ سطر داشت كه ديگر سطريش نمانده بود ـــــــ بر ميز انداخت و رفت و از پنجره پريد پايين چرا كه تازگيها پست مدرن شده بود و حتي « مرگِ نويسنده» را هم باور كرده بود ---كامران بزرگ نيا--- □ نوشته شده در ساعت 10:45 توسط -
شعر خيال انگيز3(پوچ گراي آماتور)
زمين وستاره؛ زنجير و قلاده؛ گردش و چرخش. حركت نسبي_در عين سكون_؛ ما يك تعداد ستاره ايم! □ نوشته شده در ساعت 10:35 توسط -
SweetDreamsAreMadeOfThis!
........................................................................................اين marylin Manson از اون دلقك هاي بدقيافه ي حال به هم زنه كه نمي شه ناديده شون گرفت! اين جاست! mOBSCENE.WMA 400kb □ نوشته شده در ساعت 10:22 توسط - 27.7.03
شعر خيال انگيز3(عاشقانه ي آرام)
........................................................................................خورشيد_خورشيد كوچك سبيل كلفت_ ستاره نيست؛ كاش مي دانست كه چگونه روشنايي به دختر زيبايي ضميمه مي شود! □ نوشته شده در ساعت 09:09 توسط - 26.7.03
شعر خيال انگيز2(عشق عمومي)
تو آن ستاره اي! در آسمان؛ كاش اين همه چشم كو ر مي شد و نمي ديد ات. □ نوشته شده در ساعت 09:21 توسط -
شعرحيال انگيز1(ستاره ي بي استعداد ميان مايه)
........................................................................................من آن ستاره ام! كاش بين اين همه ستاره مي ديدي ام. □ نوشته شده در ساعت 09:17 توسط - 16.7.03 ........................................................................................ 9.7.03 ........................................................................................ 7.7.03
اين يك شهر مجازي نيست. يك باغ وحش انساني "ديگر" است!
........................................................................................جناب بلاگر زحمت كشيدند اين پست رو اين جوري كردند: بعد از دو سه ماه برگشته ام اين جا! اين چند وقته بيش از ØØ¯ سرم شلوغ ار آن كپي نگه نداشته بودم.... يادم هست كه يك مقدار لفاظي رياكارانه ي بي پايه و اساس ناچيز مقدار بود در مورد وبلاگ ها. كه از نظر خودم ارزش خواندن و دوباره نوشتن ندارد. خلاصه اش يعني كه من آدم ابن الوقتي هستم. به اضافه اين Toolbar جديد گوگل كه يك دكمه ي BlogThis دارد كه تنبلي ام را در به روز كردن اين صفحه جبران مي كند و اين لينكس پينكس ها محصول آن مي باشوند! از ياسي عزيز و شقايق و رامينيا هم بسيار متشكر مي باشوم. □ نوشته شده در ساعت 12:55 توسط - 6.7.03 ........................................................................................ 29.6.03 نسخه ي كامل و سانسور نشده ي فصل پنجم رمان «شوخي» نوشته ي «ميلان كوندرا» □ نوشته شده در ساعت 17:43 توسط - 27.6.03
they do that .....
Foe told team mates 'It's do or die' at halftime □ نوشته شده در ساعت 20:31 توسط -
American soldiers rape teeners in Iraq+pictures!
........................................................................................لابد بايد فحششان بدهي؟!!! □ نوشته شده در ساعت 14:02 توسط - 22.6.03
گفتگوي فراريان/ب.ب.
........................................................................................«خشونت» در همان حال كه پيرامون خود را نوميدانه مي نگريست. از بخت بد، از صحنه به پايين لغزيد، و با خشم چندان پا بر زمين كوفت كه سوراخي پديد آمد و بدين سان بر خود حاكم شد. پس از آن نفرت از آموزش به صحنه آمد. و در حالي كه كف به دهان آورده بود، سوگند خورد كه بار گناه «دانش» را از دوش نا آگاهان بردارد. شعار او چنين بود «مرگ بر فرزانگان» و نادان ها او را بر شانه هاي كارآزموده ي خود از مجلس بيرون بردند. «چاپلوسي» هم پديدار شد و خود را «بزرگ هنرمند گرسنه» نشان داد و پيش از آن كه از صحنه خارج شود به چند رذل حريص كه برايشان مقام هاي شامخي به دست آورده بود، تعظيم كرد. □ نوشته شده در ساعت 16:31 توسط - 20.6.03
empty vessel, empty veins, empty bottle wish for rain, the pulse from my brainand i feel that pain again
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 13:42 توسط - 19.6.03 شوراي صنفي دانشجويان دانشگاه علم و صنعت ايران امتحانات پايان ترم اين دانشگاه را ملغي اعلام کرد □ نوشته شده در ساعت 19:12 توسط - 16.6.03
Indian researcher challenges Newton's law
The Internal Force Engine, which Banerjee has designed, never runs out of power because it is 'self charging' without the need for any external source of energy. □ نوشته شده در ساعت 17:03 توسط - these wounds won't seem to heal,This pain is just too real,There's just too much that time cannot erase... اين قيافه ي جديد رو بلاگر به من تحميل كرد....مردك عوضي! فقط دارم امتجانش مي كنم! □ نوشته شده در ساعت 01:44 توسط - 14.6.03
يادواره ي مهندسي
........................................................................................لغت نامه مهندسين در جلسات كارفرما 1. اين بستگي دارد به ...... يعني: جواب سوال شما را نمي دانم! 2. اين موضوع پس از روزها تحقيق و بررسي فهميده شد. يعني: اين موضوع را بطور تصادفي فهميدم! 3. نحوه عمل دستگاه بسيار جالب است. يعني: دستگاه كار مي كند و اين براي ما تعجب انگيز است! 4. كاملا انجام شده يعني: راجع به 10 درصد كار تنها برنامه ريزي شده ! 5. ما تصحيحاتي روي سيستم انجام داديم تا آن را ارتقا دهيم. يعني: تمام طراحي ما اشتباه بوده و ما از اول شروع كرده ايم! 6. پروژه بدليل بعضي مشكلات ديده نشده، كمي از برنامه ريزي عقب است. يعني: تاكنون روي پروژه ديگري كار مي كرديم! 7. ما پيشگويي مي كنيم..... يعني: 90 درصد احتمال خطا مي رود! 8. اين موضوع در مدارك علمي تعريف نشده. يعني: تاكنون كسي از اعضا تيم پروژه به اين موضوع فكر نكرده است! 9. پروژه طوري طراحي شده كه كاملا سيستم بدون نقص كار مي كند. يعني: هرگونه مشكلات بعدي ناشي از عملكرد غلط اپراتورها ست! 10. تمام انتخاب اوليه به كنار گذاشته شد. يعني: تنها فردي كه اين موضوع را مي فهميد از تيم خارج شده است! 11. كل كوشش ما براي اينست كه مشتري راضي شود. يعني: ما آنقدر از زمان بندي عقبيم كه هر چه كه به مشتري بدهيم راضي مي شود! 12. تحويل پروژه براي فصل آخر سال آينده پيش بيني شده است. يعني: كه تا آن زمان ما مي توانيم مقصر تاخير در اجراي پروژه را كسي از ميان تيم كارفرما پيدا كنيم! 13. روي چند انتخاب بطور همزمان در حال كار هستيم. يعني: هنوز تصميم نگرفته ايم چه كنيم! 14. تا چند دقيقه ديگر به اين موضوع مي رسيم. يعني: فراموشش كنيد، الان به اندازه كافي مشكل داريم! 15. حالا ما آماده ايم صحبتهاي شما را بشنويم. يعني: شما هر چه مي خواهيد صحبت كنيد كه البته تاثيري در كاري كه ما انجام خواهيم داد ندارد! 16. بعلت اهميت تئوري و عملي اين موضوع...... يعني: بعلت علاقه من به اين موضوع! 17. سه نمونه جهت مطالعه شما انتخاب شده و آورده شده اند. يعني: طبيعتا بقيه نمونه ها واجد مشخصاتي كه شما بايد بعد از مطالعه به آن برسيد، نبوده اند! 18. بقيه نتايج در گزارش بعدي ارائه مي شود. يعني: بقيه نتايج را تا فشار نياوريد نخواهيم داد! 19. ثابت شده كه .... يعني: من فكر مي كنم كه .....! 20. اين صحبت شما تا اندازه اي صحيح است. يعني:از نظر من صحبت شما مطلقا غلط است! 21. در اين مورد طبق استاندارد عمل خواهيم كرد. يعني: ازجزئيات كار اصلا اطلاع نداريد! چهار قانون طلايي مهندسين ساخت وطراحي 1. وظيفه اوليه يك مهندس طراح ساخت سيستمي است كه براي سازنده، ساختن آن سخت وبراي تعميركار، تعمير آن ناممكن باشد. 2. در طراحي هر سيستم لااقل بايد يك قطعه از رده خارج ،2 قطعه دست نايافتني و 3 قطعه هنوز در مرحله طراحي وجود داشته باشد. 3. هيچ چيز نبايد طبق زمان بندي و بودجه كارفرما ساخته شود. 4. هيچ عيبي در طراحي نبايد ديده شود ، مگر در بازرسي نهايي محصول. مهندسين در بيان ويژگيهاي دستگاههاي خود كلماتي ذكر مي كنند، معني اين كلمات و عبارات را بدانيد: Maintenance Free: چنانچه دستگاه خراب شد، بايد آن را دور بياندازيد! Energy Saving: ويژگي اي كه در حالت قطعي برق به آن مي رسيد! Rugged or Robust: آن قدر سنگين كه نمي توان آن را بلند كرد! Light Weight: كمي سبك تر از Rugged! All New:هيچ قطعه اي را با نوع قديمي اش نمي توان عوض كرد! مهندسين چگونه كار مي كنند؟ 1. مهندسين الكترونيك كارهايشان را با "ظرفيت" بالا انجام مي دهند. 2. مهندسين برق كارهايشان را با "توان" بالا انجام مي دهند. 3. مهندسين شيمي كارهايشان را با كمترين "انرژي فعال سازي" انجام مي دهند. 4. مهندسين مكانيك كارهايشان را با "انرژي" كمتر و "بازدهي" بيشتر انجام مي دهند. 5. مهندسين عمران كارهايشان را با "مقاومت" بيشتر انجام مي دهند. 6. مهندسين نرم افزار كارهايشان را با "تكرار" بيشتر انجام مي دهند. 7. مهندسين سخت افزار كارهايشان را را "سازگاري" بيشتر انجام مي دهند. 8. مهندسين شهر سازي كارهايشان را "چشم بسته" انجام مي دهند. اگر قرار بود هر مهندس زباله محل كارش را دم در بگذارد..... • مهندس عمران كيسه نخاله ساختماني را دم در مي گذاشت • مهندس مكانيك كيسه تراشه و براده فلز را دم در مي گذاشت • مهندس شيمي كيسه كاتاليست مستعمل را دم در مي گذاشت • مهندس نساجي كيسه كرك و پرز را دم در مي گذاشت • مهندس نرم افزار كيسه خرده پاكن را دم در مي گذاشت • مهندس سخت افزار كيسه پيچ و مهره هاي اضافه آمده را دم در مي گذاشت • و مهندس محيط زيست... □ نوشته شده در ساعت 00:01 توسط - 13.6.03 ........................................................................................ 11.6.03
نسل جديد كودن است!
........................................................................................اين بلاگر ما را سورپريز كرد با اين قيافه ي جديدش :) كاش عقلش هم كمي زياد شده باشد. فعلا كه نمي شود يونيكد ديد. الان كه دقت مي كنم انگار فقظ رنگ عوض كرده باشد؛ هنوز همان موجود كودن خنگ عقب افتاده ي خسيسي است كه بود! امتحانت مي كنم... □ نوشته شده در ساعت 19:38 توسط - 7.6.03
«معجزه گر»
........................................................................................مسخره نيست؟ دستهاي يك آدم كر و كور را به يك چراغ نفتي برساني و برايش هجي كني كه اين "چ-ر-ا-غ" است و برايش توضيح بدهي كه "چراغ" يعني "ر-و-ش-ن-ا-ي-ي". آن وقت يك "س-ا-ز" به دستش بدهي و قانعش كني كه اين يعني "ص-د-ا". وقتي كه دستش به اين جعبه ي چهارگوش يزرگ رسيد، برايش هجي كني كه اين دستگاهي است براي انتقال "صدا" و "نور"؛ آن وقت به او متذكر مي شوي كه اين وسيله اي است كه با آن "ا-ن-س-ا-ن-ي-ت" «مصور» مي شود. بنشين و دعا كن كه روزي چشم باز نكند تا اين «انسانيت مصور» را ببيند. وقتي تفاوت انساني را كه موقع حجي كردن به دست او داده بودي با اين انسان حقيقي فهميد،آن چنان به «معلم» اش بي اعتماد مي شود كه «تصوير» تازه اي از «بينايي» در «ذهن» او نقش مي بندد . راستي كاش «بيهوده گي» را هم برايش هجي مي كردي، شايد مي فهميد كه "همه چيز" تنها يك "نام" است، يك كلمه ي ديگر! □ نوشته شده در ساعت 23:44 توسط - 6.6.03 ........................................................................................ 5.6.03 درست موقعي كه همه ي مردم شهر براي مقابله با بيماري كشنده ي جديد بسيج شده بودند، پسرك بدشانس از يك سرما خوردگي معمولي مرد! □ نوشته شده در ساعت 01:00 توسط - «نقادي» چگونه مي شود يكي از اين منتقدين داناي كل را راضي كرد تا از اظهار نظر عالمانه (و البته بي رحمانه)شان در مورد يك اثر هنري «معمولي» خودداري كنند؟ اين جناب منتقد كه هيچ وقت هيچ قابليت ويژه اي از خود بروز نمي دهد. و تنها برتري او به تصاوير و به ترانه هاي بيشتري است كه ديده و شنيده و به نام ها و كلمات بيشتري است كه از بر كرده است..... آيا او محق به «اظهار نظر» در باره ي هر اثر هنري(گيريم ضعيقف)است؟ □ نوشته شده در ساعت 00:48 توسط - 4.6.03
I Hate You INSTANT HOLE! wav file
........................................................................................![]() ![]() * تو اين سايت ميشه همه ي اپيزودهاش رو دانلود كرد! □ نوشته شده در ساعت 00:45 توسط - 3.6.03 خانم جان مرا مي بخشيد؟! مشكل دخترهاي ايراني، كم يا زياد بودن سهميه دانشگاه نيست. آنها «خودشان» عادت كرده اند به در حاشيه بودن. شايد به اين دليل كه آنها به قدري مورد توجه «قدرتمندان جامعه» هستند كه ديگر نيازي به «بزرگتر ديده شدن» در خود احساس نمي كنند. نمي گويم تبعيض وجود، اما نمي توانم انكار كنم كه شيفته ي طرز فكر «مردانه»ي خود هستم. مردانه انديشيدن را عامل اصلي پيشرو بودن جامعه ي مردان مي دانم و قبول نمي كنم كه اگر شرايط كاملا برابر باشد هم چندان تغييري در سلسله مراتب قدرت به وجود بيايد. راه حل پيشنهادي:خانم هاي عزيز! به جاي اعتراض كردن، كمي سعي كنيد «مثل يك مرد» زندگي كنيد! □ نوشته شده در ساعت 21:12 توسط - 29.5.03 گفتمش: - «شيرين تريت آواز چيست؟» «ناله زنجيرها بر دست من» گفتمش: « آن گه كه از هم بگسلند؟...» خنده تلخي به لب آورد و گفت: «آرزويي دلكش است اما دريغ! بخت شومم ره بر اين اميد بست. و آن طلايي زورق خورشيد را صخره هاي ساحل مغرب شكست!....» گفتمش: -«اما دل من مي تپد. گوش كن اينك صداي پاي دوست!» گفت:«اي افسوس، در اين دام مرگ باز صيد تازه ي را مي برند، اين صدي پاي اوست!» «ه.الف.سايه» □ نوشته شده در ساعت 08:13 توسط - ماتريكس اولي، يك جا هست كه مورفيوس به نئو مي گه كه هيچ كس نمي تونه حقيقت رو بهت بگه مگه اين كه خودت ببينيش، آدم ياد عارفان كشور عزيزمون ميافته! □ نوشته شده در ساعت 08:09 توسط - 18.5.03 ........................................................................................ 17.5.03 everything in its right place «در ميانه ي عالم ميان مايگي، بي نبوغ و بي فروغ!» everything in its right place «در ميانه ي عالم ميان مايگي، بي نبوغ و بي فروغ!» everything in its right place «در ميانه ي عالم ميان مايگي، بي نبوغ و بي فروغ!» □ نوشته شده در ساعت 19:48 توسط - 13.5.03 ........................................................................................ 10.5.03 Roger Waters - Watching TV.wma
پ.ن: +چند تا چيز مفيد ديگه از اينجا يافت شد. صاحب صفجه يكي از نويسنده هاي گيره بود كه شديدا اسمش يادم رفت.حتما مي بخشند. □ نوشته شده در ساعت 00:24 توسط - 6.5.03 توانمندي باشكوه كاش بلد بودم از از او يك عكس بگيرم و بگذارم اينجا و زيرش بنويسم مشغوليت فعلي! چند دقيقه اي است كه زير نظر دارمش. واقعا فكر نمي كردم از پس بلند كردنش بر بيايد. مي دانيد، چند سالي است كه كاري به كار مورچه ها نداشته ايم. براي خودشان مي روند و مي آيند.... ولي جدا خيلي از خودش مايه گذاشت تا توانست بلندش كند. دارم فكر مي كنم چطور مي خواهد آن را از اين ارتفاع پايين ببرد _ آخرخرده نان روي ميز من است_ شايد بخواهد بياندازدش پايين و بعد دنبالش برود.... نه! فكر نمي كنم اين همه وسعت ديد داشته باشد. و گرنه اين همه خرده نان آن پايين روي زمين بود. چرا آمده اين بالا؟! آن هم به تنهايي؟!! مي دانيد، دوست دارم يك طوري در اين كار بزرگش شريك شوم.اما او اصلا به من اعتماد ندارد. كاش زبان هم را مي فهميديم تا برايش توضيح مي دادم كه چقدر در حال حاضر تحسينش مي كنم و به او اطمينان بدهم كه فقط برايش نگرانم و قصد دزديدن طعمه اش را ندارم. آن وقت خودش و خرده نانش را كف دستم مي گرفتم و تا لانه اش مي بردمشان. كاش اين همه بي شعور نبود. بالاخره آبا و اجدادمان با چند دوره ي جهش و تكامل يكي مي شوند ديگر. راستي، دوست دارم بدانم اين «ميمون ٍ مورچه ها» چه شكلي بوده است؟ نكند اين بي نوا به ياد اجداد ميمونش هوس پريدن كرده؟... راستش مي خواستم بگويم او خيلي شبيه من است. اخلاق و رفتارش را مي گويم. طرز فكرش، ديوانگي اش، تنها روي ميز آمدنش «بلاهتش؟!!» ، شجاعتش... اما الان به اين نتيجه رسيده ام كه ما با هم تفاوت كلي داريم، در اهداف بلند مدت و سطح شعورمان. ..... احمق ديوانه! انگار ترسيد و فرار كرد. ديوانه، ديوانه، ديوانه! نا دان! بي شعور!......... .............................................................................................................................. انگار فهميدم كه چرا تنها آمده بود. لانه شان را پيدا كردم، بوي پيف پاف مي داد! □ نوشته شده در ساعت 19:37 توسط - 5.5.03 بايد گفت! يادم نمی رود که مرا از انفرادی جنايت کارانه و منحوس 59 سپاه بعد از ده روز به دفتر آقای مرتضوی آورده بودند، در آن جا برای آن که خانواده ام و دوستانم که بودند ناراحت نشوند در حضور آقای مرتضوی که به نظاره ايستاده بود به آن ها به دروغ گفتم که در اوين بوده ام و در آن جا استخر هست و زمين ورزش و لاغری من هم از ورزش کردن است. چنان اين نقش را خوب بازی کردم که آقای مرتضوی تحسينم کرد و در گوشم گفت می فرستمت به 325 پهلوی شمس الواعظين و باقی. و اين به مثابه آب نباتی بود که به کودکی می دهند و شادمانم کرد. آن روز در تمام مدت يک ساعتی که در آن دفتر بودم با خنده و شوخی اطلاعی را که همسرم از طريق يکی از زندانيان بند پيدا کرده بود و دريافته بود که مرا به جای ديگری برده اند تکذيب کردم. نه بابا من به بند فرهنگی رفته بودم آن جا کتاب و مجله هست و کلی نوشته ام و... □ نوشته شده در ساعت 08:23 توسط - 3.5.03 قبول ندارم كه شخصيت انسانها « تا حدودي» متاثر از فيزيك بدني آن هاست. به نظر من اصلا فيزيك بدني انسان ها مثل منحني مشخصه مي ماند برايشان. يعني مثلا آدم هاي چاق نمي توانند خارج از اين دو دسته باشد: يا با نمك و خواستني باشد و يا از خود راضي و ننر و فاقد شعور! پ.ن: من اين نظريه را از لج يك خپل بي نمك پرتاب كردم. اگر احيانن شما هم....به خودتان نگيريد لطفا. موضوع كاملا شخصي است. □ نوشته شده در ساعت 23:35 توسط - يك جورهايي خجالت كشيدم. هنوز مسيري را كه دو سال است هر روز رفته ام و آمده ام، ياد نگرفته ام. يك بار كه گفتم، مغز من پر از ايده هاي بزرگ است. حالا اگر به آن اضافه كنم كه مغز من بيشتر شبيه يك كامپيوتر Single Task هست و نمي توانم در يك زمان به دو چيز فكر كنم، چطور مي توانند از من توقع داشته باشند كه به چنين امور پيش پا افتاده اي براي فكر كردن priority بدهم. □ نوشته شده در ساعت 23:25 توسط - 2.5.03 رد شو و جلوي پرتو خورشيد را مگير! نرم افزار محترم media-jukebox آمارTop Hits ما را جمع كرده:
1- واقعا كه عجب خريه! براي خودم يهو جالب بود. چون آمارش دقيق و قابل بررسي و طرح ريزيه! 3- شخصا sarah خانوم رو به عنوان شماره يك ترجيح مي دم. به شدت آرامش بخشه. 4- من از همون روز اول اسم اين جا رو گذاشته بودم ژاژداشت! توقع دارين رساله ي علم و ادب توش بزارم! 5- «كلبي»Cynic به يوناني «همانند سگ» ملامتگر شعارهاي پاكدامني و پارسايي ديگران و استهزا كننده ي استوار شيوه هاي رفتاري و يا چگونگي منش آدمهاست. cynicism مكتب مريدان سقراط بود. آنها پارسايي را يگانه نيكوي جهان مي ناميدند و نه برترين چنان كه سقراط تاييد مي كرد.... تاكيد آن ها بريك زندگي خودبسنده بود. براي فروكوبي آرزو ها و محدودسازي نيازها. آن ها بي تفاوتي در برابر ديگران را به نمايش مي گذاشتند و از اين رهگذر نام و شهرتي بر جاي مي گذاشتند در ضد پيمان بودن و رهايي از قيود. رفتن اسكندر به ديدار ديوجانس (يكي از كلبي مسلكان معروف) كه درون خمره نشسته بود و پاسخ او به اسكندر كه «رد شو...» معروف است! 6- نكته ي اصلي اين پست در شماره ي 2 يافت مي شود. □ نوشته شده در ساعت 19:04 توسط - 23.4.03 a little romance كابوس شب قبل با تمام جزئياتش در حال وقوع بود. گيج شده بود... ماشين حمل سوخت، اتوبوس مدرسه ي بچه ها، پيرزن خوش چهره با آن بلوز قرمز گشادش،... اما پس آتش سوزي.... غرق در افكارش بود كه صداي س. كه از او تقاضاي كمك مي كرد او را به خودش آورد. كيسه اي بزرگ از شاخ و برگ خشكيده ي درختان باغچه شان را به زحمت مي كشيد. هميشه او را تحسين مي كرد. واقعا دختر جذابي بود. به خصوص امروز با اين جديت و چهره ي برافروخته كه زيبايش را چند برابر كرده بود. از او كبريت مي خواست. براي سوزاندن زباله ها! □ نوشته شده در ساعت 16:10 توسط - 20.4.03 «ما برق مي خواهيم، آب مي خواهيم؛ آزادي شما به اندازه ي آب و برق توان دارد؟» «عدي رفته است! ديگر كسي فوتباليستها را كتك نخواهد زد»؛ چند ساعت بعد از خواندن مقاله اي كه رامينيا نشان داده، ديدن اين تيتر دوباره مرا در انتخاب موضع مردد كرده است. نمي دانم آن همدردي آميخته به خشم چطور در عزض چند ساعت دوباره به حسادت تبديل مي شود. راستش همان روز اول كه مجسمه ي صدام را پايين آوردند به شادي آن ها حسودي كردم. همان طور كه روز قبل تر برايشان دل مي سوزاندم... اصلا چنين طرحي چقدر مي تواند نويد بخش باشد؟
با چه درجه اي از ترديد بايد در اين بزرگراه اطلاعات دست و پا زد؟ آيا چندبرابر شدن منابع خبررساني در جنگ اخير، لزوما به معناي آن است كه درصد بيشتري از حقيقت - در مقايسه با گذشته- به مردم منتفل شده است؟ يعني نمي توان به نام مبارزه با جنگ، آب و روغن بعضي حقابق كوچك را چند برابر كرد؟ مشكل اينجاست كه طرفداران جنگ با بلاهت(؟!!!) بيش از اندازه شان، راه را براي گرد و خاك زياده از حد مخالفان هموار كرده اند... .... .... باز هم همه اش را نگفتم! راستش من هم كمي جوگير شده ام. با شما موافقم! بسياري از موارد انكار ناپذيرند. اما نمي توانم نظر بعضي دوستان را قيول كنم كه مردم عراق «بزرگند» و «مي دانند» كه چه بر سرشان مي آيد و «يفينا» واكنش نشان خواهند داد. دوران اين جور استدلال كردن گذشته است.اين جا كه ديگر مي توانيم اندكي «نسبي» به قضيه نگاه كنيم! □ نوشته شده در ساعت 23:53 توسط - 19.4.03 'I think, therefore I am,' is the statement of an intellectual who
□ نوشته شده در ساعت 16:59 توسط - 18.4.03 ........................................................................................ 14.4.03 آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود....انگاشته بودم! به جز عزيمت گريزي نبود! □ نوشته شده در ساعت 19:08 توسط - 12.4.03 من تمام هفته را بيدار مانده ام . بيدار مانده ام تا كسي صدايم كند. يكي مرا از خوابي كه نيستم كه نديده ام بيدار كند. □ نوشته شده در ساعت 23:02 توسط - 11.4.03 اين كنار يه عكس هست كه بالاش نوشته «مشغوليت فعلي».... بايد زيرش بنويسم «دقيقا». □ نوشته شده در ساعت 20:48 توسط - توالي توطئه ناگهان باد تندي به شدت پنجره را باز كرد و دستنوشته هايش را پراكنده كرد. با دستپاچگي آنها را جمع كرد. وقتي آخرين برگ را از روي ميز كوچك وسط اتاق بر مي داشت، صداس انفجار كوچكي از آشپزخانه باعث شد دستش به شيشه الكل بگيرد و آن را روي زمين بياندازد. آن جا روي كابينت، مايكروويو اتصالي كرده بود و بعد از چند جرقه آتش گرفت. سعي مي كرد آرام باشد. يادش بود كه بايد اول برق آشپزخانه را قطع كند و بعد آتش را با آب خاموش كند. به اتاق برگشت دوباره يكه خورد؛ سيگار نيم سوزش كه از روي دستپاچگي آن را روي ميز تحرير انداحته بود، با وزش باد به وسط اتاق رسيده بود و فقط چند سانتي متر با شيشه الكل روي زمين فاصله داشت. اين بار دست و پايش را گم نكرد. آبديده شده بود . به سرعت سيگار را برداشت و در جاسيگاري انداخت...... چشمانش را بست و همان جا وسط اتاق روي زمين داراز كشيد. شكر مي گفت كه خطر از سرش گذشته است. چشمانش را كه باز كرد، لوستر بزرگي كه يادگار خانوادگي شان بود را ديد كه با وزش باد تكان خورد و تكان خورد و تكان خورد و دست آخر روي سرش سقوط كرد. اين بار ديگر كاري از دستش بر نمي آمد. او اسير توطئه شده بود! □ نوشته شده در ساعت 20:42 توسط - 8.4.03 I love you... I hate you... I can't live without you... I just can't take any more... this life of solitude... I pick myself off the floor... and now i'm done with you... Always... Always... Always... □ نوشته شده در ساعت 22:35 توسط - 6.4.03 Buzzly nice quotes
باز،يار باز آمد و ما را «باز» كرد. باز پريد و ما ترسيديم. اما باز ما بوديم كه باز، باز باز* را «باز» كرديم. *بازباز: بر وزن كفترباز، كسي كه با «باز» بازي مي كند. □ نوشته شده در ساعت 23:23 توسط - 2.4.03 حكايت ما، جكايت حسنيه كه يه بار خواست يه روز غير جمعه به مكتب بره اون روز با سيزده به در مصادف شد! حالا نكته اصلي اينجاس كه مكتب اصلا هم تعطيل نبود. □ نوشته شده در ساعت 22:50 توسط - 31.3.03 ........................................................................................ 23.3.03 سري تكان داد و رفت. حتي در دلش به دختر كولي ناسزا گفت. فكر كردن به گذشته آزارش ميداد. يك سال پيش لبخند همين دختر كولي آن قدر به دلش نشسته بود كه بلافاصله يك اسكناس نوي ديگر از جيبش در آورده بود و .... امسال اما خيلي سنگ دل شده بود. آخر سال سختي را پشت سر گذاشته بود. ...... آستين پيراهنش را به گونه هايش كشيد. مدت ها بود گريه اش نگرفته بود. □ نوشته شده در ساعت 08:11 توسط - 21.3.03 راستيي آقا جان ديگه مارس شده و اكبر آقا اينا و پلنگ خانومشون برگشتن. چقدر هم خوشگل شدن. خوشگل و پيچيده تر البته. پيچيدگي و خوشگلي انگار جدايي نا پذيرن.... ببينيد من خداي ناكرده درباره پلنگ خانوم حرف نمي زنم ها. دارم از سايتشون مي گم. □ نوشته شده در ساعت 05:24 توسط - 20.3.03 صبح است و آفتاب پس از بارش سحر بر يال كوه مي روم از بين بوته ها گويم:« ببين از پس چل سال و بيشتر باز اين همان بهار و همان كوه و بازه است.» بر شاخسار شور گز پير، مرغكي گويد:« نگاه تازه بياور كه بنگري در زير آفتاب همه چيز تازه است.» ![]() روي عكس كه كليك كنيد بزرگ مي شود. □ نوشته شده در ساعت 23:30 توسط - « سگ نامه» ديگر نمي گويم كه آرزوي پرواز داشتم؛ حتي نمي گويم كه پر و بالم را تو بسته اي... ميداني؛ «اين پرنده ي اسير» ديگر بيش از حد نخ نما شده است. اصلا آسمان ديگر برايم جذاب نيست. دارم دنبال يك استعاره ي ناب مي گردم. پرنده... پرنده....پرنده. بي ربط است. زيادي كم توقع است. كمي لوس است. زيادي ترسو است. همه جانبه نيست. اما نمي دانم .... خوك... خوك كثيف..... اسب.... اسب باركش ..... روباه..... گرگ..... سگ ....سگ.... سگ! سگك بي نوا! سگ زي ِ نيست گرا! سگِ بي صاحب ليبراليست، سگِ قلاده دارِ مومن ِ عاقبت انديش، سگِ هارِ آنارشيست، سگِ نگهبان ِ ديكتاتور، سگِ با وفاي سوسياليست! سگ بچه ي پشمالوي با نمكِ ايده آليست؟!!!! سگِ خر... سگِ الاق.... سگِ بي شعور..... سگِ پدرسگ.... جالب است! دندان هاي كثيفش هم كه برق مي زنند. كه يعني انگار خيلي آدم است. كه يعني آدم با شعوري است كه هر كثافت كاري مي كند و بعد مسواك مي زند؛ مسواك مي زند و فراموش مي كند و به خواب مي رود. به خواب مي رود وسگ ديگري در خواب «انسانيت» مي بيند. غافل از اين كه او هم سگي بيش نيست! يك سگ بچه ي رويايي و اندكي هم احساساتي. بدك نيست. مي شود به اين بهانه يك عالمه واغ واغ كرد. حتي به خاطرش ناليد؛ عوعو كرد. همسن عالي است. بي نظير است. ببين اين ذهنيت غلط را كه «آدمي يك پرنده اسير است» را دور بريز و قبول كن كه آدمي سگ است؛ سگ در همه انواع آن! واغ واغ... عو عو....واغ واغ... عو عو.... پ.ن: فونت را عوض كردم كه كسره ها ديده شوند. □ نوشته شده در ساعت 21:37 توسط - 18.3.03 [...]**3- بزرگي مي فرمايد:« كارت تبريك دوني بدون قرتي بازي و بدون تبليغات بسيار خوب است.» ![]() □ نوشته شده در ساعت 21:03 توسط - 13.3.03 اين زبان انگليسي «امكانات» خيلي خوبي دارد كه زبان فارسي آنها را ندارد. كار ندارم كه «ظرفيت» زبان فارسي بيشتر باشد يا نه*؛ اصلا همينم مانده كه ادعاي زبان شناسي هم بكنم. اما فكر مي كنم اين ها با اين زبانشان از ما راحت ترند و بي ريا تر... Usage of the Word "FAAk" in english! mp3 - 550 Kb * قال myself دامت بركاته: «نسبت زبان فارسي به انگليسي مثل نسبت، تريلي هيجده چرخ است به پژو 206.» □ نوشته شده در ساعت 12:37 توسط - 8.3.03 يك لحظه تصور كن اينجا يك در هست. فقط تصور كن. حالا به تصويري كه از در در خيالت تجسم كردي قكر كن. اين يك در چوبي است، يا تنها يك نقاشي از يك در چوبي است؟ سبز است يا آبي؟ اصلا خيال كن اين يك در آهني بزرگ باشد، سياه سياه. اين تصوير را نگه دار....... حالا يك كاغذ سفيد بزرگ روي در تصور كن كه با حروف بزرگ روي آن چيزي نوشته شده است: «لطفا مزاحم نشويد» پ.ن: كمي غم انگيز تر:«لطفا شما ديگر مزاحم نشويد، شما آقاي...» □ نوشته شده در ساعت 23:15 توسط - 6.3.03
□ نوشته شده در ساعت 12:43 توسط - 2.3.03 باز مي گرديم به بحث اصلي با وضعيت: عادي. آدم خودش مي ماند كه چرا بعضي مواقع اين همه .. انبوه كبوتران سپيد - سيدمرتضي مرديها مي خواهم، بگويم فعاليت غالب اين گروه ها و گرايش ها حاكي از اين است كه كبوترهاي سپيد كمي تا قسمتي تقلبي هستند. سرخ هاي سابق به منظور جنگ با آنچه هژموني امپرياليسم ناميده اند به صحنه آمده اند، اما سعي مي كنند سرخي جنگ خود را در پوشش سپيدي صلح قرار دهند، شايد از مقبوليت بيشتري برخوردار شوند. در ملبورن و مادريد كه دولت هاي متبوع اظهار پشتيباني و همكاري با مداخله نظامي كرده اند، احزاب رقيبي كه فعلا آفتاب نشين هستند، از اين بهانه براي آزار دادن رقيب استفاده مي كنند و طرفداران خود را زير چتر كبوترهاي سپيد به صحنه تظاهرات مي كشانند؛ طرفداراني كه چه بسا اصلا ندانند عراق كجاي نقشه جهان است و جنگ در آن چه نسبتي با حقوق بشر دارد. فقط اين را مي دانند كه براي غلبه بر حريف داخلي بايد از اين بهانه خارجي استفاده كرد....كيفيت شركت كنندگان در اين تظاهرات - شامل عناصر چپ، حاشيه نشين و آفتاب نشين و احتمالا عناصر پاسفيست - به گونه اي است كه به دشواري مي توان انگيزه غالب را حمايت از صلح دانست، در اينجا يكي به بهانه ديگري بيرون آمده است و اين ممكن است در فهم حقايق غلط انداز باشد. به بيان روشن تر، دفاع از صلح كه در پاريس به تعبير لطيف «اختلاف نظر ما با دوستان آمريكايي» از آن نام برده مي شود (اگر نه به لحاظ ماهوي، دست كم به لحاظ كاركردي) به جايي مي رسد كه عكس متين و موقري از صدام را در حالي كه لبخند مي زند به دست يك دختر معصوم سپيدپوش مي دهد و آدمك شاخدار بوش را آتش مي زند. آيا با مشاهده چنين صحنه اي اين گمان پيش نمي آيد كه استراتژيست هاي صلح محور شيراك - شرودر در نيويورك آهنگ صامتي را مي نوازند كه صداي واقعي و گوشخراش آن در صحنه هاي تظاهرات صلح بغداد بلند مي شود: آمريكا طرفدار جنگ، صدام طرفدار صلح............. ----------------------------------- پس نوشت: بي خيال بابا. الانه نون تو آزادي زنانه :). --------------------------------- پول ها را ذخيره کنيم برای روزی که جنگ شود. □ نوشته شده در ساعت 00:21 توسط - 25.2.03 انگار تاريخ تولدمان هم يكي بود. حتي خطوط چهره مان..... يك بار وقتي هوا خيلي سرد بود، پنجره را باز كرد، پسرك گل فروش از آن سوي خيابان برايش دست تكان مي داد و او آن موقع هنوز چاي يخ كرده اش را هورت مي كشيد... چند روز بعد روزنامه ها نوشتند او بر اثر يك سانحه رانندگي جان باخت! من امروز كه هوا كمي سردتر شده است، مي ترسم كه اين پتجره را باز كنم. و اين فنجان چاي يخ كرده ام......پس شما را به خدا، از آنسوي خيابان برايم دست تكان ندهيد! □ نوشته شده در ساعت 22:02 توسط - 23.2.03 اين پست پاك شد! And if I open my heart to you I never had the nerve to make the final cut.
PinkFloyd lyrics - the final cut □ نوشته شده در ساعت 22:31 توسط - 21.2.03 چرا گرفته دلت،مثل اينكه تنهايي. چقدر هم تنها.... خيال ميكنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستي. دچار يعني..... □ نوشته شده در ساعت 10:51 توسط - 20.2.03
□ نوشته شده در ساعت 15:09 توسط - 18.2.03 Top Refferers ..اين نكته به رمز اگر بداني، داني هر چيز كه در جستن آني، آني! » لفت هاي كليدي بسياري مثل [...] و [...] به دلايل اخلاقي و غيراخلاقي به عنوان نمونه نياورده شده اند، هر چند مخاطب اصلي هستند.... ولي اگه گوگل فارسي آمارش رو منتشر كنه خيلي آبروروزيه ها! » عجيبه چرا هيچ وفت جستجوهاي علمي من نتيجه نداره؟ □ نوشته شده در ساعت 21:51 توسط - 13.2.03 پرتاب نظريه در جامعه آماري من! از وقتي من شروع كردم به شمردن، چهار تا از پنج تا داماد خوشبخت، از ناراحتي كم مويي رنج مي بردن(يعني كه به كچل ها بر نخوره)..... يه نظريه رياضي در مورد كچلي هست كه مي گه اگه يه مو از سر آدمي كه كچل نيست بكنين، كچل نمي شه؛ پس اگه يكي ديگه هم بكنين، بازم كچل نمي شه و همين طور اگه ده هزار بار هم «يكي يكي» مو بكنين كچل نمي شه! ولي.... مطمثن باشين اگه يهويي يه مشت مو بكنين حتما كچل ميشه! » اي تاريخ؛ خاك بر سرت، درست شو! حتما بايد تو دهني بخوري؟!!! □ نوشته شده در ساعت 23:28 توسط - 7.2.03 آقايون دانشمندا! كمي پررنگ تر لطفا، من لازمش دارم :) Japanese scientist invents 'invisibility cloak' □ نوشته شده در ساعت 12:31 توسط - 6.2.03 گونه فداكار ديگر كدام است؟ مشكل من اينجاست كه اصلا اين زنبور چيزي به نام "من" و "ما" مي شناسد يا نه؟ اصلا آيا هيچ ديدگاهي نسبت به نتايج عملي كه ما قرار است فداكاري بناميمش - نيش زدن به "شخص" مهاجم و متعاقبا نيستي زنبور- دارد يا كه نه، صرفا به عنوان جزئي از آن " ابر و بادو مه و خورشيد و فلك" كه در كار نان به كف آوردن "من" هستند، تنها به وظيفه اش(وظيفه اي كه دستگاه عسل سازي براي او تعريف كرده و او خود حق انتخاب ندارد) عمل مي كند؟ يعني كه زنبور از اساس يك موجود "بي شخصيت" هست؟ يا نه، او به منافع خودش و هم رسته اي هايش آگاه است، دقيقا مي داند كه نيش زدن براي او خودكشي است، اما به دليل بار سنگين وظيفه اخلاقي كه در قبال جامعه زنبورها (به دليل نيش كه بر بدنش تعبيه شده) "خودش" را به خطر انداخته راه قهرمانانه را "انتخاب" كرده و بعد..... بهتر است قبول كنيم كه زنبور دست كم "شخصيت شخيص" اي ندارد، چون كه او به هر حال هنوز نفهميده كه نيشش اساسا آن قدرها هم دردناك نيست كه مهاجم طعم شيرين عسل فراموشش شود.من شخصا يك موجود بي شخصيت كه وظيفه سازماني اش را "به درستي" انجام مي دهد را به يك موجود ساده لوح اخلاقگرا و شايد هم احساساتي و قطعا فاقد شعور، ترجيح مي دهم. » مقاله جالبي بود در همشهري – ستون نگاه زيست شناس- در مورد سطوح انتخاب.... شايد بعد پيدا كنم... »» نتيجه گيري غير اخلاقي: اينجانب صراحتا اعلام مي كنم كه با چيزي به عنوان وظيفه اخلاقي مخالفم، بخصوص وقتي ببينم، كسي به دليلي در مقابلم معذب ايستاده و بي هيچ ميلي به وظايف اخلاقي اش در قبال من عمل مي كند. □ نوشته شده در ساعت 16:48 توسط - زان مي كه حيات جاوداني است بخور! ولي خيلي هم نخور! اندك خور و گه گاه خور و پنهان خور! يا با صنمي لاله رخي خندان خور! » حوصله ندارم تاريخ اين جا رو درست كنم، كاش خودش درست شه.... پنجم فوريه، شايد هم هنوز چهارم! »» □ نوشته شده در ساعت 01:19 توسط - 5.2.03 خطاي باصره به فرض كه بخواهيم ميزان دقت دو روش انتگرال گيري عددي را با مقايسه مقدار تخميني و مقدار حقيقي(براي يك تابع ساده) بستجيم. مثلا اولي 10000 را 9999.5 و روش دوم 2 را 1.5 نشان بدهد. كدام روش دقيق تر است؟ و ابن چنين است كه در آغاز هزاره سوم، نوع بشر همچنان با انبوهي از پرسش هاي چيزشونده چيز چيز مي كند! □ نوشته شده در ساعت 01:25 توسط - 1.2.03 سفسطه عين ديوانه ها داد و فرياد راه انداخته بود كه اگر بخواهند آن جا را براي ساختن سنگر بكنند، منورها را شليك مي كند. همين را كم داشتند. يك ديوانه احساساتي! اما بدون او عمليات اصلا پيش نمي رفت. ترجيح دادند خطر نكنند و به او اطمينان بدهند، كه هيچ آسيبي به لانه مورچه ها نخواهند رساند. اگر تهديدش را عملي مي كرد، همان بلايي كه قرار بود تا چند ساعت به سر ساكنان شهر بياورند، هم آنها، و هم مورچه ها را از صحنه روزگار محو مي كرد. □ نوشته شده در ساعت 19:11 توسط - 30.1.03 خيلي خيلي جسارته ها، روم به ديوار، گلاب به روتون.شرمنده اخلاق سگيتون،...... آقا بي خيال ديگه، ما اومديم! پ.ن:لازم به توضيح نيست كه دليل اين غيبت سفلي حالا ديگه نمي تونه خودكشي، ياس فلسفي، بدي حال، ابر گرفتگي ديوار خونه، نگاههاي سنگين اين آدمك هاي متنقب، يا هر موضوع قابل توجه ديگه اي باشه. پ.ن: معمولا سعي كنيد گول ظاهر آدم ها رو نخوريد. اين آدمي كه اين جا نشسته اهل تغيير و تحول نيست. حالا اين كه جربزه اين كار رو نداره يا اصولا با هر نوع تغييرات مشسكل داره بماند.... شما اسم اين ظاهر سازي ها رو نوعي homework فلسفي بگذاريد! و خواهشا اگه تو مرورگر خودتون چيز عجيبي مي بينيد به اين ظاهر ساز مبتدي اطلاع بديد و باز هم خواهشا اگه با آقايي به نام "اريك" آشنايي داريد، آشنايي خودتون با من رو انكار كنيد! (جمله آخر يه جور به در گفتنه كه ديوار اگه دلش خواست_و اگه تونست_ بشنوه.حالانه كه ديوار خيلي هم گوش شنوايي داره!) □ نوشته شده در ساعت 01:43 توسط - 4.1.03 ........................................................................................
|