| Full OF Empty |
|
23.3.03
سري تكان داد و رفت. حتي در دلش به دختر كولي ناسزا گفت. فكر كردن به گذشته آزارش ميداد. يك سال پيش لبخند همين دختر كولي آن قدر به دلش نشسته بود كه بلافاصله يك اسكناس نوي ديگر از جيبش در آورده بود و .... امسال اما خيلي سنگ دل شده بود. آخر سال سختي را پشت سر گذاشته بود. ...... آستين پيراهنش را به گونه هايش كشيد. مدت ها بود گريه اش نگرفته بود. □ نوشته شده در ساعت 08:11 توسط -
|