| Full OF Empty |
|
29.5.03
گفتمش: - «شيرين تريت آواز چيست؟» «ناله زنجيرها بر دست من» گفتمش: « آن گه كه از هم بگسلند؟...» خنده تلخي به لب آورد و گفت: «آرزويي دلكش است اما دريغ! بخت شومم ره بر اين اميد بست. و آن طلايي زورق خورشيد را صخره هاي ساحل مغرب شكست!....» گفتمش: -«اما دل من مي تپد. گوش كن اينك صداي پاي دوست!» گفت:«اي افسوس، در اين دام مرگ باز صيد تازه ي را مي برند، اين صدي پاي اوست!» «ه.الف.سايه» □ نوشته شده در ساعت 08:13 توسط -
|