Full OF Empty
Full OF Empty


27.5.02

گاهي بعضي تكه كلامها عصبي مي كندت. رفيق دوران بچگي ات كه فقط چند دقيقه فاصله داشته ايد، بعد از چند سال تعارف زدن به ديدنش بروي، بدون كمي شرمندگي با خنده بگويد «كجايي؟ خبري ازت نيست؟ كم پيدايي!» . چه جوابي داري جز اين كه همين دو كوچه پايين تر از تو بودم، تو همين صفحه خ هاي دفترچه تلفنت بودم....... كجا مي خواستي باشم؟!! حالا دعوا كه نبود، اين جوررفيق بازي ها خوبيش اينست كه خاطرات را مي كشد و با زنده كردن آنها ذوق زده ات مي كند. خدا مردگان دوست داشتني همه را زنده كند!

تست روانشناختانه اي: در زندگي با كدام دوستتان حال مي كنيد؟
- كدام دوست؟!
- حال مي كنم؟!!
- زنده گي مي كنم؟!!
- با همه كساني كه با آنها زنده گي مي كنم حال مي كنم.
(با تشكر از وحيده براي اين جوك)

حال فعلي: گرمازده، خسته، راضي؛
كشف امروز: Sash – Adelante

-

........................................................................................

25.5.02

ای بابا! این خورشیدم که تقلبی بود! فقط داغ بود....اوخخخخخخخخخ... این آسمون هنوز سیاهه, حیف میخ طویله. حیف دست من, حیف ماه حیوونی..... خورشید پولکیه بی نور.

-


این خبرگزاری جدید, جار زده که این نامه ویروس آلرته (فايلJ(dbgmgr.exe خالی بندی بوده....( سالک توضیح داده). ولی من که اون کارو کردم و هیچ بلایی هم سر ویندوزم نیومد. خلاصه که کلی پیش رفقا خجل شدیم......

-


دیالوگ:
---آقا 50 تومنی داری؟
-این پاره اس
----بده بابا این افغانیه چه می فهمه
--آقا تو رو خدا افغانی سوار ماشین نکن. مخصوصا وقتی خاونم سوار می کنی
-----خانوم والا من خودم ندیدم
......

-

........................................................................................

24.5.02

آي واي! ميخ طويله هم به اين ديوار بلند سياه فرو نمي ره. بايد دريل بيارم.........
اووووووووووخخ! سوختم يكي بياد اين خورشيد رو از دست من بگيره، چقدر داغه......................

-

........................................................................................

23.5.02

امشب می خواهم خورشید را دوباره به آسمان سنجاق کنم.

-


راستی فراموش نكنيد:بگوييد تا بر سنگ قبر من بكنند، اين ازان کسی است که نامش بر آب نوشته شده است. «ج.گ»

-

........................................................................................

21.5.02

تعدادی از نقطه نظرات بی پايه و اساس متکی بر منطق اصيل ضرورت تداوم انديشه خود محوری دسته جمعی:
يكي از راه دور, با يه دسته ……………چماق مياد. اونو بلند می کنه محکم می کوبه تو سر………… اون آدمی که بغل دست توه. همون که داشت اون چاقو رو میک……………..شيد از دست اون يكي که بدون هيچ دليلي می خواست سر به تن ……… اونی که از راه دور مياد نباشه. تو اما مشکلت اينه که آيا به هر حال اون چماق به چه ميزان حق داشت که بخوره تو سر اونی که می خواست سر به تن اون يكي نباشه؟!!! آیا اساسا نمی بایست برای هر چماق قانونی تدوین شود که به راستی چه هنگام محق به ارایه کردن ضربه نهايي خواهد بود؟ این گونه نتيجه گرفته می شود که مشکل در عدم وجود شرافت حرفه ای در واعظ اولیه قانون چگونگی وضع قوانین مربوط به بی قانونی است……..

به هر حال این گونه چالشهاست که در ایجاد ذهنیت واقع گرايانه متاثر از اومانيسم درونگرا موجب می شوند……….شرافت به آشغالی موضوعه و نسبی تبديل شود که تنها معيار سنجش آن اعتقاد داشتن به نقطه نظری استهزاء آمیز و بی پایه است که اصولا هرگونه سعی در حفظ شرافت را گستاخانه بی شرفی معرفی می کند ………و اين گونه با رهاسازی اندیشه انسان معاصر از جمود و اسارت در دام های توافق شده بشر پيشين, که نابخردانه کل را جزيي از جزء می دانست حرکتی به سمت آينده نوين را پايه ريزي کند. در اين ميان بار اصلی بر دوش روشنفکرانی است که………… تنها می کوشند نوعی روشنایی دروغین به این شب سیاه ببخشند. همانها که بند را با بند باز می کنند و بت تابو شکنی را علم می کنند و بدین گونه است که از مهرپرستی به نا خدا پرستی رسیده ایم. جان کلام این که امروز ديگر نمی توان به هر صورت روی انسانيت حساب ويژه ای باز کرد تنها می توان به اين دلخوش بود که به هر حال…….امروز بشر در حال گذار از بی منطقی جمعی, به منطق خود محوری فردگرايانه است ………و ……و ……و ....و ...و.. و .و و و

-


من مجبور بودم.....بايد اون كارو ميكردم. اين حقه منه كه بخوام..... به هر حال اميدوارم منو درك كني. با اين كه تازه داشتم عادت مي كردم و خودمو پيدا مي كردم؛ بايد مي رفتم! اصلا اونجوري خوشم نميومد! از اين به بعد هم يه آدم غريب و تنهام. مسافر غريبش خوبه!

-


بوسه

گفتمش:
- «شيرين تريت آواز چيست؟»
«ناله زنجيرها بر دست من»
گفتمش: « آن گه از هم بگسلند؟...»
خنده تلخي به لب آورد و گفت:
«آرزويي دلكش است اما دريغ!
بخت شومم ره بر اين اميد بست.
و آن طلايي زورق خورشيد را
صخره هاي ساحل مغرب شكست!....»
گفتمش: -«اما دل من مي تپد.
گوش كن اينك صداي پاي دوست!»
گفت:«اي افسوس، در اين دام مرگ
باز صيد تازه ي را مي برند،
اين صدي پاي اوست!»

گريه اي افتاد در من بي امان.
در ميان اشكها پرسيدمش:
«خوش ترين لبخند چيست؟»
شعله اي در چشم تاريكش شكفت،
جوش خون در گونه اش آتش فشاند،
گفت:
«لبخندي كه عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند.»
من ز جا بر خاستم،
بوسيدمش.

««ه.الف. سايه»

-

........................................................................................

20.5.02 ........................................................................................

17.5.02

شخص نابينا گفت:« بعدا مي بينمت». ناشنوا گفت :«يادت نره بهم زنگ بزني». با هم دست دادن و رفتن سريال «صداي كر كننده ي تنهايي» رو ببينن و بشنون!

-

........................................................................................

16.5.02

I started with nothing and I've got most of that left

-


هيش دقت مي كنين چقدر بعضي وقتها حرفامون تهوع آور و مشمئز كننده ميشه؟ ....نه؟!!!! پس از اين به بعد بيشتر دقت كنين. شايد دوزاريتون افتاد!

-

........................................................................................

14.5.02

مهر مي ورزيم......
جام دريا از شراب بوسه لبريز،
جنگل شب تا سحر شسته تن شسته در باران،
خيال انگيز!
ما به قدر جام چشمان خود، از افسون اين خمخانه سرمستيم
من در اين احساس:
مهر مي ورزيم پس هستيم!



-


قصه تاريخ!
اين قصه لعنتي ارزششو نداره كه سرش دعوا بشه. يه مشت دروغ و راسته كه بهم پيچيده شده و شده بلاي جون آدما. كي مي تونه مدرك رو كنه كه فلان كس فلان كارو كرده يانه. فلا ن حرفو زده يانه. مگه دوربين بود كه عكس بگيري يا ضبط ضوت بود كه.......
تو چه مي دوني از شرايطي كه فلان حرف مهم گفته شده. راستي چه جوري مطمئني كه اسكندر مقدوني بحق بود يا شاهاي ايراني؟ از كجا معلوم اون كتيبه هاي داريوش و كوروش حقيقي باشه؟ من كه ميگم يه بازي سياسي بوده. مگه نه اينكه ديكتاتورها هنوز از خودشون تنديس عدل ميسازن؟ راستي باورت ميشه قصه كشتي نوح رو؟!!!! ...... ولي خداوكيلي اين رستم گنده بك به جز ميخوارگي و آدم كشي كاري بلد بود؟ يادم اومد! پسرشم كشت! راستي توي زرتشتي چرا قديما دو تا خدا داشتي ؟!!!

آهان! داره يواش يواش دعوا شروع ميشه: خاك بر سر عربت كنن، تو مي دوني داريوش........ اي بي دين اين كلام خداس..... چيه اسكندر دوست شدي؟!! نديدي اون چيكار كرد.........برو عرب بوگندو! اون موقع كه تو سوسمار مي خوردي من خداپرست بودم!

خب اينجوري كه نميشه پند از تاريخ! ميشه كلاه تاريخ يا چه مي دونم، گير سه پيچ تاريخ.
من ميگم اگه امروز كسي گفت قبلا فلان، ما بگيم قبول همون كه تو ميگي؛ مهم اينه كه اون امامي كه تو قبول داري اون داريوشي كه تو مي پرستيش، همونيه كه خودت ميگي( و مي خواي!) نه اون چيزي كه خودش بوده. من اگه ميگم علي، به امامي معتقدم كه شناسنامه اش پر از خوبي و نيكي و جوونمرديه؛ اون مزخرفايي كه تو ميگي حرفاي امام من نيس........ من اگه امروز مسيحيم، مسيحم پاكه، مريمم فرشته اس، خدام مهربونه؛ كشتي نوحم راسته.......

تا در طلب گوهر کانی، کانی // تا در طلب لقمه نانی، نانی
اين نکته به پند گر بدانی، دانی // هر چیز که در طلب آنی، آنی


Ok?!!

-


اين اتوبوس جهانگردي سالي يه بار از اين جا رد ميشه، اونم درست وقتي من مي خوام از خيابون رد شم....

-

........................................................................................

12.5.02

تصور كن.... تو هواپيما نشستي داري مي ري ناكجا آباد. بقل دستت يه كس نشسته....
يه دوربين ميندازي اون پايينا....... يه حياط خيلي خيلي بزرگ. يهويي يه عده رو مي بيني كه از اين ور حياط عينهو مسابقه مي دون اون ور..... يه چيزهايي اون گوشه ديوار ور مي دارن؛ ولي چن نفر دست خالي مي موندن....... چند لحظه بعد دست خالي ها رو زمين دراز كشيدن....آهان فهميدي! اون چيزها تفنگ بودن. اما اونها كه مردن؟!!!!
تو دفترت مي نويسي: امروز زمين خوني شد. گرگها بچه هاي معصوم رو پاره كردن.......
يه نگاه به بغل دستيت مي كني....اون نوشته امروز شورشي ها سر جاشون نشستن. اگه اينطور نمي شد همه در خطر بودن........
عصبي ميشي. «- تو سنگدلي!!» «---تو احمقي!»
«- تو نمي بيني؟!» «---تو نمي فهمي؟!!!»
نزديكتر...........
توي حياط....با ديوارهاي بلند. در باز ميشه. رييس داد ميرنه: حركت.....ده تا دونده ......8 تا تفنگ.....دوباره دراز نشست. دوبااره مرگ.... رييس مي خواس ببينه كي بهتره........
تو دفترت مي نويسي:
قاتل:من-------- جرم: خوش بياري
مقتول: من-------- گناه : بد بياري
عامل اصلي:رييس!رييس!رييس!------انگيزه: آزمايش.
حكم: حرف حرف رييسه!

-

........................................................................................

9.5.02 ........................................................................................

5.5.02 ........................................................................................

3.5.02

ولي مگه نه اينكه رشوه دادن و گرفتن هم يكي از خصوصيات هر آدميه؟ فكرشو بكن؛ اگه قرار باشه اين بده بستونها نباشه چقدر زندگي تو چارچوب اون نظمي كه رشوه دادن و گرفتن رو محدود مي كنه يكنواخت و كسل كننده مي شه!

-

........................................................................................

Home