Full OF Empty
Full OF Empty


21.5.02

بوسه

گفتمش:
- «شيرين تريت آواز چيست؟»
«ناله زنجيرها بر دست من»
گفتمش: « آن گه از هم بگسلند؟...»
خنده تلخي به لب آورد و گفت:
«آرزويي دلكش است اما دريغ!
بخت شومم ره بر اين اميد بست.
و آن طلايي زورق خورشيد را
صخره هاي ساحل مغرب شكست!....»
گفتمش: -«اما دل من مي تپد.
گوش كن اينك صداي پاي دوست!»
گفت:«اي افسوس، در اين دام مرگ
باز صيد تازه ي را مي برند،
اين صدي پاي اوست!»

گريه اي افتاد در من بي امان.
در ميان اشكها پرسيدمش:
«خوش ترين لبخند چيست؟»
شعله اي در چشم تاريكش شكفت،
جوش خون در گونه اش آتش فشاند،
گفت:
«لبخندي كه عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند.»
من ز جا بر خاستم،
بوسيدمش.

««ه.الف. سايه»

-

........................................................................................

Home