Full OF Empty |
21.5.02
بوسه گفتمش: - «شيرين تريت آواز چيست؟» «ناله زنجيرها بر دست من» گفتمش: « آن گه از هم بگسلند؟...» خنده تلخي به لب آورد و گفت: «آرزويي دلكش است اما دريغ! بخت شومم ره بر اين اميد بست. و آن طلايي زورق خورشيد را صخره هاي ساحل مغرب شكست!....» گفتمش: -«اما دل من مي تپد. گوش كن اينك صداي پاي دوست!» گفت:«اي افسوس، در اين دام مرگ باز صيد تازه ي را مي برند، اين صدي پاي اوست!» گريه اي افتاد در من بي امان. در ميان اشكها پرسيدمش: «خوش ترين لبخند چيست؟» شعله اي در چشم تاريكش شكفت، جوش خون در گونه اش آتش فشاند، گفت: «لبخندي كه عشق سربلند وقت مردن بر لب مردان نشاند.» من ز جا بر خاستم، بوسيدمش. ««ه.الف. سايه» □ نوشته شده در ساعت 13:27 توسط -
|