Full OF Empty
Full OF Empty


29.8.03
شعر خیال انگیز 5 (نیست در جهان) یا (بگذار چراغی روشن کنم)
ای خورشیدء ای روزء ای حقیقتء ای معنا؛
خبرگزاری ماه ، ماه سیاه روی دودوزه بازء
با آن روشنی دروغین اش،
انعکاس می دهد ستاره ای را که " نیستی"!
ای سنگء ای داغء ای لباس کهنه س هرروزه ی آسمانء ای ار تجاعء
ای تکرار!

-

........................................................................................

20.8.03
دارم با رشد شانه ‏هاى ميت راه مى‏روم، آتفه چهار محاليان
آمبولانس كه رفت
كفن مرد سوراخ شده بود
و از پارگي كفن، خطوط سفيد
پخش شد بر آسفالت
ميت
نگاه كرد به آب
و از ارتفاع پل خودش را انداخت در خلوتي هوا
آن وقت
تيتر همه روزنامه ها درشت....
فوق العاده! فوق العاده!
فردا هوا سرد است
دور صادق هدايت تان شال بپيچيد!

-

........................................................................................

10.8.03

همه چير خيلي سريع پيش رفت. فگر نمي كردم اين همه مسخره باشد! خوبي اش اينه كه جمعه تموم مي شه!

-

حقيقت مدرج.
صبح كه خورشيد از درون نقاله طلوع كرد... دقت حرف اول را مي زند. هشتاد و دو سانتي متر؛ اين عمق طنابي است كه مرد را سر پا نگه داشته است . «ارتفاع نفرتش را كه در دو بعد اصلي ضرب كني، درازا مي شود عمق!»....
360 درجهّ! نقاله را به هر طرف كه مي چرخاند، خورشيد همان بود كه بود! با همان سوزانندگي شوم ... ارتفاع احساسش را به روي مختصات جهالتش تصوير كردند و چند خط صاف باقي ماند و يك پرگار. سوزن را روي مركز وجدانش گذاشتند و دايره اي (دردناک!) او را و نیازهای حقیرش را از دنیای حقیقی جدا کرد و بعد دایره را هي سياهش كردند و هي سياهتر كردندش و آخر سر يك سوراخ سياه بزرگ او را درون خودش كشيد. جايي كه ديگر از روشنايي و ابزار دقيق ضميمه اش جز صدايي نمي آمد!
«كسي نيست يك لگد به اين چهارپايه ي زير پاي من بزند؟!!».

-

........................................................................................

2.8.03
Amy Hit The Atmosphere - CountingCrows

If I could make it rain today
and wash away this sunny day down to the gutter
I would
just to get a change of pace
Things are getting worse, but I feel a lot better
and that's all that really matters to me



-


از رانندگي در خيابان خلوت مي ترسم. يكنواختي اش ديوانه ام مي كند. هر آن ممكن است بي مقدمه به ديوار بكوبم. مي ترسم. از ديوانگي ام...

-

رنگ مورد علاقه ام، خاكستري است!
هي! كوه را خاوت تر خيلي بيشتر دوست دارم. به يادم مي آيي.نمي توانم فكر تو را از سرم بيرون كنم. آيا شايسته ي اين برخورد بوده ام؟ آيا جايي در دوستي كم گذاشته ام؟ قبول دارم. در بازي با كلمات ، در ابراز صريح احساسات دوستانه ام، چندان ورزيده نيستم. هيچ وقت نخواسته ام و نتوانسته ام خودم را جايي فراتر از آن چه هستم نشان دهم. شايد راست مي گويد كه "ميوه ي رسيده را بايد گاز زد". يا آن يكي كه مي گويد "اگر گاز نزني، گازش مي زنند".... مي داني، اين مسابقه مرا بدجوري دلزده مي كند. شايد دوست نداري "رو" بازي كردن را. شايد...شايد... بيش از حد در دوستي هايم صداقت به خرج مي دهم. خودم را به ابتذال كشانده ام. شايد! شايد صداقت دوستانه ام از مرزهاي انسانيت تو فراتر است. بايد ياد بگيرم. بايد دورنگي را ياد بگيرم. بايد هميشه چند برگ توي آستينم پنهان كنم. تو را نمي شود اين طور مغلوب كرد. تو پيچيده تر از آني كه.... يك چيز آزارم مي دهد. مي خواهم بدانم؛ دقيقا آخرين باري كه به من فكر كرده اي را يادت هست؟ مي دانم جوابت را! و همين اذيتم مي كند كه چرا نمي توانم "حرفه اي تر" فكر كنم. در باره ي يك "موضوع جديد تر".

-

........................................................................................

Home