Full OF Empty
Full OF Empty


26.12.02

در كاربردهاي «...». به شيوه رياكاران.
عموما، «...» در معناي «و غيره» و به منظور اجتناب از زياده گويي در مورد موضوعات روشن و پذيرفته شده به كار نمي رود.
مثلا مي شود به اين معنا استفاده شود كه: « همه آن چيز هايي كه مي دانيد و گمان مي بريد كه نمي دانم، مي دانم!» به زبان ديگر « خود را صاحب معلوماتي وانمود مي كنيد كه خودتان مي دانيد آن ها را نمي دانيد.». نوعي رياكاري مدرن و كودكانه!
و شايد، كاربرد ديگر وقتي است كه از به زبان آوردن موضوعي هراس داريد، يا آن قدر مطمين نيستيد كه اين اصلا درست باشد يا نه. مي خواهيد به اين وسيله حرف اصلي را در لفافه گفته باشيد كه هم براي «عده اي» اظهار فضل كرده باشيد، و هم دستتان براي «عده اي ديگر» كه احتمال مي دهيد، كمي عاقل تر باشند، رو نشود. نوعي رياكاري مدرن و مذبوحانه!
به هر حال نبايد به متني كه بيش از حد و خارج از عرف از ... استفاده مي كند، چندان اعتماد و حتي اعتنا كرد!
نمي دانم، آيا اين نوشته به نوعي اعتراف به حساب مي آيد يا نه؟! حقيقت آن است كه طرح اوليه همان بود، اما.... مي بينيد؟! اين هم يك نمونه ديگر! اصلا كار سختي نيست!



-


غيبت بي بازگشت «صنم گريز پاي» مولانا...
در اثناي اين احوال، مرد تبريزي به كيميا خاتون كه پرورده حرم مولانا و هم مقيم حرمسراي وي بود علاقه پيدا كرد و معلوم شد اولياي حق هم از اسارت در دام عشق جسماني در امان نمي مانند..... بالاخره به دام عشق اين دختر جميله عفيفه پايبند شد....وقتي پيشنهاد اين ازدواج در حرم مولانا مطرح شد بي درنگ مورد قبول گشت.
با اين حال انعكاس اين خبر هم در داخل خانه ناخرسندي علاء الدين محمد [پسر مولانا] را كه گوشه چشمي به اين دختر داشت تحريك كرد، و هم در خارج از خانه غيرت و ناخرسندي بلفضولان را كه پيرمرد تبريزي به نظر آنها «كفو» دخترك نمي آمد برانگيخت. اما شمس به صحبت كيميا خو كرده بود و اين بار خشم و تهديد مخالفان ديگر او را به ترك قونيه وادار نمي كرد.... آغوش زن به او امكان مي داد تا گاه گاه به عالم« كلميني يا حميرا» پناه جويد و از عروج نفسگير «لي مع الله» وقت بياسايد... وقتي در خلوت با او دستبازي مي كرد و سر و موي او را نوازش مي داد، آن طور كه خود او يك بار به مولانا گفته بود، به نظرش چنان مي آمد كه خدا به صورت كيميا بر وي مصور گشته بود.......
به هر حال علاقه به كيميا او را كه در عشق زميني هم مثل عشق آسماني پر شور و گرم آهنگ وبي آرام بود دچار وسوسه غيرت و حسادت كرد. علاء الدين محمد كه انس ديرينه خانگي او با كيميا از هر شائبه آلايش منزه بود آماج اين غيرت و سوء ظن عاشقانه شد. عبور دايم وي از حوالي تابخانه كه در واقع مدخل حرم مولانا بود و پسر جوان در رفت و آ/د به خانه ناچار مي بايست از آن حوالي عبور كند، سوء ظن پيرمرد عاشق را تحريك كرد. چند بار بر اين رفت و آمد آزاد وي اعتراض نمود و حتي يك بار، چنان كه از مقالات وي بر مي آيد، وي را تهديد كرد با منع شديد. اين منع و تهديد كه مثل انس و علاقه علاءالدين به كيميا از مولانا مخفي نگه داشته شد، در بيرون حرم بيشتر انعكاس يافت و....[ مريدان مولانا و هواداران پسرش مخالفت را تشديد مي كنند]....
[شمس] رفت و آمد كيميا به خارج خانه را محدود مي ساخت، از غيبت او دچار دغدغه مي شد، از معاشرت او با زنان ديگر وحشت داشت و مثل هر پيرمرد ديگري كه زني جوان را به حباله در آورد با او دايم ماجرا ها داشت و گاه در حق او خشونت مي كرد.....در اين ميان مرگ ناگهاني كيميا، بعد از يك بيماري سه روزه و در دنيال مشاجره اي طولاني[به بهانه رفتن كيميا به تفرج به همراه عده اي از زنان، در كنار مادربزرگ سلطان ولد] كه بين زن و شوهر روي داد، آرام و قرار شمس را گرفت. از آن پس اقامت در خانه مولانا بر وي سخت گشت. به گمان وي مولانا ديگر به وجود وي حاجت نداشت......... خاطره ي او براي مولانا يك صورت ذهني يا يم شبح اثيري نبود، تجلي خدا بودكه او آن را به حس مشاهده كرده بود. فراق شمس اين بار مولانا را به سرحد جنون كشانيد......

* پله پله تا ملاقات خدا، دكتر عبدالحسين زرين كوب، صفحه 135 - 145

-

........................................................................................

24.12.02

شعر من بودايي است كه به نيروانا مي گرايد!
يك سوال اساسي: اگه خدا NIRVANA رو نيافريده بود، با چي تريپ روشفكري مي اومديم؟
يعني كه نون فعلا تو هرويينه، ها؟!!! آقا بي خيال من كه مي دونم...

-

........................................................................................

21.12.02

بر باد رفته
مگه نه اين كه عنوان اثر اساسي ترين نقش رو براي معرفي به عهده داره؟
داشتم فكر مى كردم اگه قرار باشه يه فيلم از زندگيم بسازم اسمشو چى بزارم......
الان شد يدا احساس يك پيرمرد نود ساله رو دارم كه به عكساي جوونيش خيره شده و افسوس فرصتاى از دست رفته رو مى خوره...... دردناك تر اينه كه رويه زندگى من شديدا به معرفي نامه يك انسان موفق مي خورهموفقيت هاي اجبارى نا خواسته
..... برباد رفته....

من هنوز كامپيوتر ندارم

-

........................................................................................

9.12.02

آوووووه....یکی که علی رغم نظر جمع و بنده یه مدت رفته بودء دوباره اومده. بین خودمون که نیست. من از اولش هم نمی دونم Disconnected Jotings یعنی چی. ولی خب باعث می شه آدم یکم جدی تر به صفحه نمایش نگاه کنه.....
..... هوی هوی هوی هوی.....کانتر که نداره. باور کن با صداقت تموم اینو گفتم.

-


احساس گناه....
اکثرا هیچ اعتقاد مشخصی ندارند. یک راننده تاکسی را در نظر بگیرید که ماه رمضان در محدوده اذان آهنگ زنانه شنیدن را گناه می داند و ده دقیقه بعد از اذان.......

-

........................................................................................

2.12.02

خیلی استعداد می خواهد.....
اندازه گاو بخوری و تازه بعدش دنبال تصویر توزیع بار خطی توی یک عایق بگردی.....
خیلی اراده می خواهد.....

-


نه جان من. نه عزیز من. نمی شودء توی این دنیا باشی و ادعا ی ترکش را یکنی....
شمس تبریز هم نا امیدم کرد. شمس و قمرم دیگر مرد!...بعدا...

-


متهورانه.... هر چه کردم معنای روشنی به ذهنم نيامد...
اصلا نمی دانم! اما کاربردش را ... شاید!

-


هدایت ..... روش او برای خودکشی بیش از حد شجاعانه بود. شیوه ای متهورانه و قاطعانه....شخضیت مولف همیشه احترام برانگيز است.

-

........................................................................................

Home