| Full OF Empty |
|
8.10.04
راحت شدم درست مثل برادرم آلبرت اينشتين كه گاهي بدون جوراب راحت تر بود و شايد گاهي، موقع سرماخوردگي، كه دماغش را محكم بالا مي كشيد، _و نه آن موقع كه قانون تازه اي براي بشريت وضع مي كرد_ چراغ ها را روشن كردم، ساعتها در انتظارش نشستم، _ زندگي از او بزرگتر بود_ _بزرگتر ازفاصله كوچكي كه او با آن چشم ناتوانش مي ديد_ من آن پشه لعنتي را كشتم! پ.ن: 4 خط اول مال ح.پ. است، توي روزنامه ديدم! □ نوشته شده در ساعت 18:42 توسط -
|