Full OF Empty
Full OF Empty


26.10.02

يا غريب
درست انگار همين جا باشي. چه مي دانم، زعفرانيه، فرمانيه... آدمهاي متشخص، پسر و دختراهاي شاد مرفه كم درد؛ همان سر و شكل هاي تحسين برانگيز؛ بعد مثلا شام در همان پيتزا فروشي معروف؛ جغد كور؟! يك چيز ديگر هم هست. الگانس هاي وحشت برانگيز............. فقط دريا را هم آورده باشند مثلا جاي ميدان تجريش. حوصله ات كه سر رفت يك نگاهي هم به دريا بيانداز.......... تا دو متري دريا سنگ فرش شده كه از پياده روي روي ماسه ها نميري، برج هاي كوچك و نقلي براي اين كه دلتنگ خانه ات نشوي و آدمهاي هر روزه.....
اتاق! اتاق! اتاق!
حالت چشمان پسرك شمالي وقتي به الگانس ها نگاه مي كند آشناست. همان ترسي كه تا چند روز پيش با ديدن الگانسها برانگيخته مي شد.اين جا از پليس گرفته اندشان و به صاحبان اصلي شان برگردانده اند...... آن قدر پيچيده نيست. كودكي او، شهر او، حتي خانه او، حتي ساحل دست نخورده ي كنار خانه اش، غصب شده. كودكي اش به داد كشيدن كنار جاده گذشته؛ غريبه هاي خوشبخت بارها شب امتحان او را از اتاقش بيرون كرده اند. ساحلش را به گند كشيده اند. ........... حالا هم اين الگانس سوارها كه جلوي چشمانش ويراژ مي دهند، قدرتشان را به رخش مي كشند. دستمال به دست كنار پيتزا فروشي ايستاده تا حاكمان شهرش ته كيسه ها را بتكانند. لطف كنند و يك هزار توماني در بياورند.... از همان هزاري ها كه چند ماه پيش وقتي يكي از الگانس سوارها پدرش را زير گرفته بود، شمرده بودند و كف دستش گذاشته بودند. مجبور بود رضايت بدهد. هر چند؛ مي دانست چند برابر اين هزاري ها يك الگانس نوي تميز خواهند شد، بدون لكه هاي خون پدرش؛ بدون آلودگي به لكه هاي خون پدرش. آخر اين آلودگي ها با پول سريعتر شسته مي شوند. ديگر باورش شده كه اين كثيفي خون پدر اوست كه الگانس ها را آلوده مي كند .... حالا ديگر وقتي الگانس مي بيند تنش به لرزه مي افتد، كنار خيابان مات و مبهوت مثل سنگ بي حركت مي ماند تا الگانس عبور كند. هيچ وقت به شيشه الگانس ها دست نمي زند. مي ترسد. آخرالگانس سوارها براي او هم غاصبند، حاكمند، قادرند......
اصلا انگار همه الگانس هاي همه جاي دنيا ترسناكند....

-

........................................................................................

Home