Full OF Empty
Full OF Empty


15.9.02

«هر جا كه ديگر كار نداريد، به خانه اتان برگرديد»
من گريه ام نگرفت. شمع هم روشن نكردم.
تو هم گريه ات نگرفت، هيچ كس هم گريه اش نگرفت، فقط شمع روشن كرديد، من اما شمع هم روشن نمي كنم. مرثيه هم نمي گويم، نه براي آن ها نه براي سيل زدگان آلمان، نه براي زلزله زدگان قزوين، نه براي هيچ فاجعه معمولي ديگر...... آن ها فاجعه خودشان را تجربه كردند و رفتند. خودشان مرثيه خودشان را خواندند و رفتند. شمع روشن كردن من هم هيچ......
من مدتهاست كه با فاجعه زندگي مي كنم. من مدتهاست كه براي خودم گريه مي كنم؛ تازه شمع هم روشن مي كنم و هربار كسي مثل تو خاموشش مي كند. اي لعنتي شمع خاموش كن، شمع هايت را كه روشن كردي، مرا به حال خودم بگذار و به خانه ات برو، اينجا خانه من است! آن عقده هاي حقير هم كه گفتي مدتهاست كه فراموشم شده، تو سنگ دلي كه اصلا گريه ات نمي آيد، آن وقت چرا شمع روشن مي كني؟!!!! تو كه از هر حرف كوچكي، بهانه اي براي شمع خاموش كردن پيدا مي كني!
پايان... (اين سه نقطه نيست، اين يعني نقطه! نقطه! نقطه! هر دفعه هم درشت تر!)

-

........................................................................................

Home