Full OF Empty |
19.7.02
همه پش سرش بهش مي گفتن.«پسر كوچولوي معصوم!» از اين كه بهش بگن «پسر كوچولوي معصوم» اصلا خوش نمي اومد. يه روز رفت وسط خيابون جيغ كشيد من پسر كوچولوي معصوم نيستم!.... از اون به بعد همه بهش مي گفتن «پسر كوچولوي معصوم دروغگو!». داشت قاطي مي كرد. به هر كي مي رسيد فحش مي داد و بد و بيراه مي گفت. موي دخترا رو مي كشيد، واسه سرا جف پا مي انداخت..... از اين به بعد همه بهش مي گفتن «پسر كوچولوي معصومِ دروغگوي بي تربيت!» . ديگه داشت منفجر مي شد. رفت يه بسته مرگ موش خورد . ولي مردم... از اون روز به بعد بهش مي گفتن «پسر كوچولوي معصومِ دروغگوي بي تربيتِ ديوونه!». زد به سيم آخر. يه چاقو ورداشت و اولين كسي رو كه ديد كشت. تو دادگاه يه روزنامه ديد كه نوشته بود «پسر كوچولو» به دادگاه رفت. ديگه نا اميد شد. سرشو گذاشت رو ميز و مرد. قاضي حكم داد:«پسر كو چو لو» اصلا نمي خواست زنده بمونه! «حق! حق! اي هميشه هست. تو را به جان البرز! او را بيامرز!» □ نوشته شده در ساعت 08:33 توسط -
|