Full OF Empty |
15.4.02
مرد كنار تمام پنجره هاي جهان ايستاد و براي تمام كودكاني كه مي رفتند تا بميرند دست تكان داد. زن بر صندلي كنار پنجره نشست با دستمالي از منجوق هاي سرخ. دستي تكان نداد اشكي نريخت تنها به برهوت نگريست و حباب هاي صابوني كه كودكان مرده دمي پيش به هوا فرستاده بودند «تنديس مه» از كسري عنقايي
آره اين جنگ فلسطين نيست. ويتنامه. ولي مگه فرقي مي كنه؟ جنگه ديگه! مهم اينه كه ما هنوز نتونستيم از اين همه جنگ به بينش بي طرفي برسيم. هنوز همون بچه هه هستيم كه اون آقاهه برامون دست تكون ميده تا بميريم. حالا واسه سرزمين موعود، واسه ارمان كمونيستي، واسه ارتش آمريكا تو ويتنام، واسه همكيشها ...... □ نوشته شده در ساعت 18:51 توسط -
|