7.4.02
من كه گذشتم از عشق مردم ز بس پوييده ام، بيچاره من، ديگر مپو! گردن تفو!
اي فرشته، اي پري، جاني تو يا دختري؟ مي خواهمت من مرو، بازآي و مَرَم كه به عشق قسم نبود به دلم مگر آرزوي نگاهي و بس. گاهي تو بيا و بنشين و من بپرستمت،
زين هم تو داري دريغ، ماتم مات! بايد كه نازت كشيد؟ هيهات!
اي جاذبه آفرينا چون سرشت مردم را چنان سرشته اي كه سعادت ما بي عشق، شوخي تر از خود سعادت است يا نياز ما را بپرداز يا وا نياز.
|
□ نوشته شده در ساعت
22:34
توسط
-
........................................................................................
|
|
|